نامه هایی به خودم برای سال‌هایِ بعدتر!

نامه هایی به خودم برای سال‌هایِ بعدتر!

هفت

فرض کن یه مار نیشت میزنه ولی تو به جای اینکه به فکر نجات خودت و بهبود پیدا کردن باشی دنبال اون مار میری تا بگیریش و ببینی چرا نیشت زده و بهش ثابت کنی که تو لایق این طرز برخورد نبودی...بپذیریم که بعضی آدمها به زخمی کردن بقیه خو گرفتن و جزئی از طبیعتشون شده و حتی متوجه پیامهای ما نمیشن.  پس بهتره به جای درگیری های بیهوده روی آرامش خودت تمرکز کنی.

یادت باشه بدترین دشمن تو، یه اتفاق، یه آدم یا یه موقعیت نیست! بدترین دشمن تو، داستانی هست که توی ذهنت از حدس‌هات و ترس‌هات و ناامنی‌هات میسازی. چشم هاتو ببند و از هیاهوی زندگی کمی فاصله بگیر...

۱ نظر

شش

سلام تی‌تی
از ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ برات مینویسم؛ امروز نصف روز نه برق داشتیم و نه آب...سردرد دارم و به برنامه هام نتونستم عمل کنم. انگار قفل شدم. چشمام ضعیف شده یکم...بزار از پارسال و همچین روزایی برات بگم که خالی از امید بودم و پر از ترس...ترس رها نکردن چیزی که میدونستم شاید بعدها خودمو بابتش سرزنش کنم...اما من قوی بودم و همه عواقبش رو در مقایسه با فوایدش پذیرفتم و رهاش کردم...پارسال دقیقا همچین روزایی هنوز روی اون قضیه گیر بودم! چند روز پیش متنی رو توی اینستا دیدم که میگفت: " اگر میدونستی هواپیمایی که میخوای سوارش بشی قراره سقوط کنه، با این حال باز سوار میشدی و میگفتی چون پول بلیط دادم باید سوار شم؟" قطعا نه! و اون ماجرا هم برای من در قالب دیگری تقریبا حکم همین قضیه رو داشت...اما خوشحالم که تونستم خارج شم ازش..اصلا آسون نبود ...روزا و شبای سختی رو گذروندم، اما نذاشتم برای همیشه یه تردید توی دلم باقی بمونه...و الان راضیم :) خب میخوای بدونی چی شد که با همه ترسی که از حرفای خانواده ام و بقیه داشتم پرونده اش رو بستم؟ یه سناریوی کوچیک! یه تصمیم کوچولو جهت کنجکاوی! آشنایی با آدمایی که اصلا قرار نبود موندگار بشن ولی تا الان شدن و خیلی واسم مفید بودن و هستن و ازشون خیلی چیزها یاد گرفتم...تازه فهمیدم وقتی آدمای سالم و به دور از ویژگی های خاله زنکی کنارتن چقدر میتونی مصمم بشی توی مسیرت و چقدر میتونه حالت خوب باشه و به اندازه خودت پیشرفت کنی! البته هنوز در تکاپو هستم و به نتیجه نرسیدم اما مسیرش برخلاف تصمیمی که ازش منصرف شدم حس خوبی بهم میده! راستش نمیدونم تهش چی میشه تی تی...میرسم یا نه...اما خب راه رو ادامه میدم تا ببینم جهان با گذر زمان چه چیزی برای من در نظر داره...! چند وقت پیش تو وبلاگ چرک‌نویس خوندم:

شاید من اون یه گلی باشم که باهاش بهار نمیشه. کم میارم؟ نه. من یاد گرفتم تا پای جونم برای چیزی که میدونم درسته حرکت کنم. بهار نشد؟ نشه. حداقل مدت کوتاه زندگیم ارزشمند بوده...

و دقیقا همینه!
تا همین دو سال پیش، زیادی خودم رو سرزنش میکردم بابت انتخاب هایی که شاید متوقفم کرد یا درنهایت بهم آسیب زد. اما الان؟ همه اون انتخاب ها و اشتباه ها بودن که شخصیت قوی تری از من رو شکل دادن که به رنجش می ارزید. اگر باز به عقب برگردم شاید باز انتخابم همون اشتباهات باشه اگر قرار باشه همین ورژن جدیدم رو داشته باشم...دوست ندارم خودمو به گذشته گره بزنم، یا بخشی از مسیر رو حذف کنم و بابتش ناراحت باشم چون تمام کارها و انتخابات من و عزیزانی که توی مسیرم حضور داشتن فارغ از اینکه بهم آسیب زدن یا لطف کردن، تی تیِ الان رو شکل دادن...

پ.ن: تاریخ سایت اشتباهه گویا! یه روز جلوتر نشون میده.

۱ نظر
مینویسم تا بماند یادگار...
‌تی‌تی نام مستعار من است!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان